خاطرم است این عکسی که در گالری گوشی‌ام مانده، بهار نودوهفت از خودم برداشتم وسط نوشتن از آساره و بیژن. همان زمان‌ که تصمیم‌هایی گرفته بودم و تصمیم‌هایی هم داشتم می‌گرفتم. آساره و بیژن را در پرده‌ی آخر همان‌طور بلاتکلیف رها کردم. خودم را هم. همه‌چیز را.
نودوهفت از روزهای نخستینش برای من با کندن و بریدن و رها کردن آغازید. بعد همین رویه ادامه پیدا کرد آن‌قدر که سبک‌ترین شکل خودم را به تماشا بنشینم. تا پیش از این گمان می‌کردم که پذیرایم، رهایم و سبک اما این مسیر نشانم داد که می‌توانم بیش از این‌ها باشم و کنار هر کدامشان یک «تر» بگذارم؛ منِ پذیراتر، رهاتر و سبک‌تر و حالا می‌دانم که ظرف همه‌ی این‌ها می‌تواند در من بزرگ‌تر شود و هرگز به‌تمامی پر نشود. آدمی می‌تواند وسیع‌تر باشد و بشود و هیچ چیزی قشنگ‌تر از این نیست. ظرف من امسال آن‌قدری پر شد که حتی در این مقطع از زندگانی خودم لبریز بشوم.
فقط من و تویی که داخل آینه به هم خیره‌ایم می‌دانیم که امسال چه نقطه عطف‌ها و چه لحظه‌های درخشان و چه تجربه‌هایی در خودش داشت به رنج، به شادی، به حرف، به سکوت و . . فقط منِ من می‌داند که این روزهایی که گذشت چقدر از کلمه‌ها فاصله گرفتم و بهشان رجعت کردم، چه اندازه با دست‌ها، لب‌ها، آغوش و تنم سخن گفتم و چه سکوت‌هایی که هیچ کدامِ این‌ها نشدند.
آن روزهای اول بهار وقتی به خودم نگاه می‌کردم چیزهای محوی را می‌دیدم که حالا روشن و شفاف‌اند و در پی‌شان تصویرهای محو دیگری می‌آیند که در آینده خواهم دیدشان. .
پ.ن: دوست عزیزی همین اواخر گفت سفیدی به موهایت می‌آید، نمی‌دانم ولی می‌دانم که سپیدی پیچیده به سیاهی آدم‌ها را دوست دارم و از این تنیدگی نمی‌هراسم، چه در خودم و چه در دیگری. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دارالترجمه رسمی ونک افتاب طلایی closed پنل پیامکی دائمی،شرایط نمایندگی پنل پیامکی،پنل ارسال پیامک تبلیغاتی زیبایی پوست و مو با روغن ها ققنوس طراحی سایت شرکتی santavallod دانستنیهایی درباره ویپ